علی گلستانه
امروز با رشد اقتصاد هنر و با تمام محرکها و حواشیهایش در نظام مالیات، مخاطب هنر در گالری جای خود را به خریدار هنر داده است. هنرمند که روزی در آغازِ استقلالِ نهادیِ خود داعیهی نبرد با تماشاگرِ بورژوا را داشت، حالا به هر تماشاگری مطلقاً بیاعتنا شده و دربرابر خریدار خود سر خم میکند. بسیاری از نوآوریهای هنری و حتی توجیهات نظرورزانه برای این نوآوریها، از جامعه و تفسیر هنرمند از تجربهی اجتماعی جدا شده و محرک خود را تنها و تنها در پول میجوید. اکنون باید گفت از توانایی هنر برای برقراری ارتباط میان ذهنها چیزی باقی نمانده است. گسست میان هنر و جامعه، که با ایدئولوژی «مردم هنر را نمیفهمند» توجیه میشود، فقط سرپوشی بر معضل بزرگ ارتباط و مواجهه است. فهمیدن اثر هنری به چه معناست؟ اساساً چه هستهی مرکزیای در هنر هست که باید فهمیده شود؟ هنگامی که عملاً با خصوصیشدن فضای گالری، امکان مواجههی آزادانهی مخاطب و اثر هنری از میان برود، اصولاً میشود از چیزی به نام توانایی یا ناتوانی در فهم هنر صحبت کرد؟ کاملاً منطقیست که ایدئولوژی مخاطبستیزِ بازار هنر پاسخی برای این پرسشها نداشته باشد.
تناقض شگفتانگیز نگاههایی که مسحور رنگارنگیِ هنر معاصر، بهعنوان نمادی از آزادیِ محض شدهاند، هنگامی آشکار میشود که در کنار تاکید بر تعریفناپذیری هنر، بیپروا عامل اقتصاد را در ارزشگذاری آن وارد میکنند. هرچند آن دسته از فعالیتها که امروز آن را هنر مینامیم در رابطهای موازی با رشد اقتصاد سرمایهداری شکل گرفتهاند، اکنون نهادهای اقتصادی دنیای هنر بیش از هر زمان دیگر در تعیین حد و مرزها و ارزشهای هنری اعمال نفوذ میکنند و در یک کلام اثر هنری را به کالایی منطبق بر قیمتش تقلیل میدهند. این تقلیلدادن البته از مسیر اعمال فشار مستقیم صورت نمیپذیرد؛ بلکه از طریق ساختن و پرداختن مجموعهای از معانی گرداگرد مسئلهی تولید و نمایش هنر انجام میشود. میتوان این مجموعهی معناها را «ایدئولوژی بازار هنر» نامید. همین ایدئولوژیست که معنای تولید هنری، رابطه با مخاطبان، و سرآخر ارزش هنری را تعیین میکند.
ادامه خواندن “طرحی کلی از نسبت هنر، مخاطبان، و نهادهای میانجی”